در ماه محرم سال شصت و یک هجریدر سرزمین عراقدر کنار رودخانه فرات واقعه ای روی داد که در آن روز به لحاظ تاریخی بسیار جزیی و کوچک و کم اهمیت می نمود، سپاهی عظیم که از طرف دستگاه خلافت اسلامی اموی تجهیز شده بود جمعیتی را که شماره آنان به صد نفر نمی رسید محاصره کردند و تحت فشار قرار دادند تا برای خلیفه وقت بیعت کنند و در مقابل امر وی تسلیم شوند، و چون این جمعیت اندک تن به بیعت ندادند و تسلیم نشدند جنگی سخت در گرفت که مدت آن بسیار کوتاه بود و در کمتر از یک روز کار یکسره شد و همه افراد آن سپاه مختصر کشته شدند، و چنان گمان می رفت که این حادثه تاریخی هم مانند صدها حوادث نظیر آن و مهمتر از آن در تاریخ بشر روی داده است و می دهد در گوشه ای از تاریخ ثبت می شود و در اثر مرور زمان در ردیف حوادث کهنه و مرده تاریخ قرار می گیرد...
در ماه محرم سال شصت و یک هجری در سرزمین عراق در کنار رودخانه فرات واقعه ای روی داد که در آن روز به لحاظ تاریخی بسیار جزیی و کوچک و کم اهمیت می نمود، سپاهی عظیم که از طرف دستگاه خلافت اسلامی اموی تجهیز شده بود جمعیتی را که شماره آنان به صد نفر نمی رسید محاصره کردند و تحت فشار قرار دادند تا برای خلیفه وقت بیعت کنند و در مقابل امر وی تسلیم شوند، و چون این جمعیت اندک تن به بیعت ندادند و تسلیم نشدند جنگی سخت در گرفت که مدت آن بسیار کوتاه بود و در کمتر از یک روز کار یکسره شد و همه افراد آن سپاه مختصر کشته شدند، و چنان گمان می رفت که این حادثه تاریخی هم مانند صدها حوادث نظیر آن و مهمتر از آن در تاریخ بشر روی داده است و می دهد در گوشه ای از تاریخ ثبت می شود و در اثر مرور زمان در ردیف حوادث کهنه و مرده تاریخ قرار می گیرد.
گزارش مخالفت عمومی
هنگام وقوع این حادثه وضع زندگی مسلمانان جریان عادی خود را از دست نداده بود و هرکس به کار روزانه خود سرگرم بود، کسبه مسلمان به کار و کسب خود مشغول بودند، مسجدهای مسلمانان دایر بود و نمازها به جماعت برگزار می شد، خطیبان اسلامی بر منبر وعظ سخن از حلال و حرام، بهشت و دوزخ، ثواب و عقاب و دیگر موضوعات مذهبی می گفتند.
تنها فصلی که در میان نبود بحث در پیرامون این حادثه به ظاهر بی اثر و زودگذر بود، تنها دستگاه خلافت بود که به دو منظور جریان این واقعه را آنهم به جمال و ابهام به نواحی کشور اسلامی آن روز گزارش داد، یکی آن که مردم از کشته شدن سران نهضت مخالف دستگاه خلافت آگاه شوند و از پیش آمدی که برای ایشان شده است عبرت بگیرند، و دیگر نظایر این قیام تکرار نشود، دیگر آن که دستگاه خلافت خود را در این جریان محق و بی گناه نشان دهد و سران قیام را مردمانی ماجراجو و فتنه انگیز و هرچند حسین بن علی (علیه السلام) در رأس آنان قرار گرفته باشد برخلاف حق و زورگو معرفی کند.
نه تنها دستگاه خلافت بنی امیه و هواخواهانش بلکه حتی بیشتر مسلمانان آن روز جریان حادثه را به نفع کشندگان امام حسین (علیه السلام) تعبیر می کردند و تصور می شد که نه تنها اینان به شهادت رسیدند بلکه دیگر کسی از اهل بیت و جز آنان یارای مخالفت با یزید را نخواهد داشت و دلهای جریحه دار از شهادت امام هم پس از اندک زمانی در اثر مرور زمان التیام خواهد یافت.
اینان نمی دانستند که این فاجعه چند ساعته در اثر جوهر خالص و حقیقی که در بر دارد و در اثر انطباق کامل بر واقعیتهای عمیق مبارزه حق و باطل با گذشت زمان بر وسعت و عظمت و تأثیرات روز افزون آن افزوده خواهد شد. در تاریخ وقوع این حادثه فقط چند نفری از اهل بیت عصمت و طهارت بودند که می توانستند این واقعه را ارزیابی کنند و از آثاری که بعد از این در میان مسلمانان و در تاریخ اسلام خواهد داشت سخن بگویند و مردم را از اشتباهی که بدان گرفتارند تا اندازه ای بیرون آوردند، و همین چند نفر بودند که توانستند با سخنان خود پرده از روی خبط دستگاه خلافت و اشتباه مردم بردارند و مردم را متوجه کنند که این شهیدان آرام خفته روی خاک با دشمن چه کرده اند و این سرهای بریده روی نی در آینده تاریخ چه غوغایی به پا خواهند کرد، اینان بودند که به عنوان اسیری به این شهر و آن دیار رفتند و مسیر فکری مردم را تغییر دادند و ساحت مقدس شهیدان خود را از هرگونه اندیشه ای جز اندیشه حق و سعادت مردم تبرئه کردند.
چرا فاجعه ی کربلا فراموش نشد؟
اینجا سؤالی است که باید به آن توجه کرد و به آن پاسخ داد.
چرا فاجعه شهادت امام حسین (علیه السلام) کانون و مرکز تمام حوادث تاریخی اسلام و همه قیام های دینی شد، و هیچ قیامی و نهضتی و شهادت دسته جمعی دیگری نتوانست مانند قیام اباعبدالله الحسین (علیه السلام) در دنیا عظمت پیدا کند و این فاجعه از همه فاجعه های تاریخ اسلام پیش افتاد. در غزوه احد که در شوال سال سوم هجری در میان رسول خدا و مسلمانان از طرفی و مشرکان مکه از طرفی دیگر نزدیک شهر مدینه روی داد و هفتصد نفر مسلمان در مقابل سه هزار دشمن در اثر اشتباهی که روی داد و چهل نفر از مسلمین فرمانده خود را اطاعت نکردند پس از غلبه و پیروزی بردشمن شکست خوردند و بیش از هشتاد نفر به شهادت رسیدند و حتی پس از شهادت بدنهای غالب آنها مثله شد و وضع بدن ها به جایی رسید که خواهری بدن برادر خود را جز به وسیله خللی که در انگشت وی بود نشناخت، در عین حال غزوه احد و شهادت بیش از هفتاد تا هشتاد نفر مسلمان از مجاهدین عظمت فاجعه کربلا را پیدا نکرده است.
واقعه شهداء فخّ
واقعه شهداء فخّ که عده ای از فرزندان رسول خدا در زمان حکومت هادی عباسی نزدیک مکه معظمه به شهادت رسیدند، و همچنین واقعه شهادت شانزده نفر سادات حسنی که در زندان هاشمیه کوفه به دستور منصور دوانیقی زندانی شدند و یکی بعد از دیگری در آنجا مردند و منصور اجازه نداد که مرده آنها را دفن کنند و پس از آن که همگی مردند دستور داد که سقف زندان را بر سر شانزده نفر فرزندان رسول خدا که در زندان مرده بودند خراب کردند و آنها را غسل ندادند و کفن نکردند و به خاک نسپردند و فاجعه های دیگر تاریخ اسلام از این قبیل، این ها هیچ کدام فاجعه کربلا نمی شود.
هیچ شهیدی شهید کربلا نشد
نام هیچ یک از این شهدا جای نام امام حسین (علیه السلام) را نمی تواند بگیرد، حتی نام حمزة بن عبدالمطلب عموی بزرگوار رسول خدا را که در احد به شهادت رسید و از طرف دیگر خدا و رسول « سید الشهداء » لقب یافت نمی توان به جای نام اباعبدالله گذاشت و اثر این را از آن انتظار داشت؟
ما نمی خواهیم و شاید نتوانیم با این سؤال پاسخ کامل و جامعی داده باشیم، اما می توان گفت قطع نظر از شخصیت رهبر این قیام که قطعاً جهت پیش افتادن آن از باقی قیام ها است یکی از مهم ترین و مؤثرترین عوامل و علل پیش افتادن نهضت حسینی و قیام اباعبدالله (علیه السلام) فصلی است که پس از گذشتن کار و شهادت امام و یارانش بدان ضمیمه گشت.
رفتار ناشایست دشمن
فصلی که خود دشمن در به وجود آوردن آن اصرار ورزید و ندانسته موجبات رسوایی خود را فراهم کرد و در نتیجه به وسیله اسیران اهل بیت (علیهم السلام) از طرفی و کشندگان اباعبدالله (علیه السلام) از طرفی دیگر به حقیقت و ارزش این قیام به دنیا معرفی گردید، دشمنان امام تا توانستند پس از شهادت شهیدان و تمام شدن کار، هرزگی کردند و بدن های شهدا را لخت کردند لباس ها را به غارت بردند، به خیمه ها ریختند و اثاث اهل بیت را غارت کردند، خیمه ها را آتش زدند، خواستند بیمار را در بستر بیماری بکشند، بدن ها را زیر سم اسب ها انداختند و لگد کوب کردند، سرها را بر نیزه ها برافراشتند، با اسیران داغدیده تندی و درشتی کردند، بر لبها و دندانهای امام خود چوب زدند.
این هرزگی ها که همه اثرش به زیان دشمن بود و مردم را بیشتر به واقع امر آشنا می ساخت، از کربلا شروع شد و تا سرزمین شام ادامه یافت و شخص یزید در این هرزگی ها شرکت کرد و سهمی را خود به عهده داشت.
از طرفی دیگر اسیران اهل بیت با کمال بزرگی و بزرگواری و چنان که گویا هیچ کاری نشده و هیچ مصیبتی ندیده اند و برخلاف تشخیص غالب مردم آن روز که اینان را شکست خورده و از میان رفته و از هستی ساقط شده می پنداشتند هرجا رفتند از پیروزی خویش و رسوایی دشمن سخن گفتند، و روزی که بیشتر مردم دشمنان را پیروز و پیشرفته می دانستند، اینان خود را سرفراز و کامیاب، و دشمن مغرور خود را بدبخت و رسوای تاریخ معرفی کردند، و برخلاف پیش بینی مردم انقراض بنی امیه را اعلام می کردند.
هرزگی دشمن در حادثه کربلا
اگر ابن سعد و ابن زیاد هرچند برای مصلحت خود پس از شهادت امام (علیه السلام) و یارانش نسبت به اهل بیت پیغمبر اظهار ادب و احترام می کردند و آنان را در همان مصیبتی که خود به وجود آورده بودند تسلیت می گفتند و از دفن شهدا مانع نمی شدند، بلکه آنها را پیش از کشته های خود دفن می کردند و اهل بیت را از همان کربلا با احترام و تجلیل و تکریم به مدینه می فرستادند. و هرزگی های دشمنان از طرفی، و تبلیغات عمیق تکان دهنده اهلبیت از طرفی دیگر پیش نمی آمد البته شهادت امام (علیه السلام) و فاجعه کربلا به این صورت در دنیا منعکس نمی شد و دشمنان امام هم تا این پایه بی آبرو و رسوا نمی گشتند.
این هم کار خدا بود که دشمن خود با زور و جبر مبلّغان توانایی را به عنوان اسیری ببرد و در شهرها بگرداند و به آنها فرصت دهد که برای مردمی که بیشتر تماشاگر این حادثه اند سخن بگویند و خود را به آنان معرفی کنند و همه جا رسول خدا را به عنوان پدر یا جّد خود نام ببرند.
نخستین فرصتی که به دست اهل بیت آمد توانستند داد سخن بدهند روز دوازدهم محرم بود که آنها را وارد شهر کردند، دیدن شهر کوفه برای اهل بیت بسیار غم انگیز بود چه بیشتر مدت خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این شهر گذشته بود و دختران امیرالمؤمنین در سال 41 همراه برادرشان امام حسن (علیه السلام) از کوفه به مدینه رفته بودند و اکنون پس از بیست سال به صورت اسیری وارد شهری می شدند که در حدود چهار سال آنجا سلطنت کرده بودند و مردم عراق که در جنگ های جمل و صفین و نهروان اصحاب و یاران علی (علیه السلام) بوده اند اکنون فرزند وی را کشته اند و فرزندان دیگر او را اسیر کرده اند، اما سخنوران اهل بیت چنان که گویی از مدینه و حجاز به کوفه و عراق آمده اند تا سخن بگویند و برای همین است که مردم در کوچه و بازار فراهم گشته اند، کار خود را از همان روز دوازدهم آغاز کردند و هر کدام به نسبت سخن گفتند و آنگاه که مجال سخن گفتن در بازار و دم دروازه را از دست دادند و دیگر جمعیتی جز در مجلس ابن زیاد در اختیارشان نبود همانجا اگر چه به عنوان جواب دادن به سؤال های ابن زیاد حرف خود را می زدند و کار خود را می کردند، و آنگاه به زندان کوفه بر می گشتند.
سخنان جاودانگان کربلا
خطبه ها و سخنان این گویندگان شجاع و بی نظیر در سینه های مردم جا گرفت، دلها را تکان داد، تشخیص مردم را عوض کرد، اشک ها را جاری ساخت و مردم را به اشتباه بزرگشان توجه داد احساسات مردم را برانگیخت، مردم را به ارزش این قیام متوجه ساخت مجال تحریف این حادثه را از دست دشمن گرفت، فاجعه کربلا را به همان صورتی که بود ثبت تاریخ کرد، تشنگی های اهلبیت را ثبت کرد، هرزگی های دشمن را ثبت کرد، وضع روحی اصحاب و یاران امام (علیه السلام) را چنان که بود در قیافه تاریخ نشان داد.
این سطر نورانی را به نام علی بن الحسین (علیه السلام) ثبت تاریخ کرد« ما که بر حقیّم از مردن چه باک داریم. »
این جمله را به نام قاسم بن الحسن بر جبهه ی تاریخ نوشت« مرگ در کام من از عسل شیرین تر است » قیافه اخلاص و نطق های مسلم بن عوسجه را در این سطر مجسم ساخت« ما اگر از یاری تو دست برداریم و در ادای این وظیفه کوتاهی کنیم نزد خدا چه عذری خواهیم داشت، به خدا قسم که تا زنده ام دست از یاری تو بر نمی دارم تا در راه تو جان دهم و پیش از همه یارانت کشته شوم. » یک دنیا عظمت روحی و شخصیت و مردانگی سعید بن عبدالله حنفی را که امام (علیه السلام) به او اجازه رفتن داده بود در این جمله خلاصه کرد« به خدا قسم اگر کشته شوم سپس زنده شوم باز مرا به آتش بسوزانند آن گاه خاکسترم را به باد دهند و هفتاد بار این کار به سرم آید از تو جدا نخواهم شد تا در این راه به شهادت رسم. » و نام بشر بن عمرو حضرمی را با یک جمله افتخار آمیز در تاریخ شهدای اسلام جاوید ساخت « ای حسین ابن علی درندگان بیابان مرا زنده پاره پاره کنند اگر از تو جدا شوم و حال تو را از دگران پرسنده باشم، چرا در حال تنهایی و بی کسی دست از یاری تو بردارم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد. » و حُسن عاقبت را در این جمله جلوه گر ساخت« آیا می شود که من پسر پیغمبر را در دست دشمن گرفتار بگذارم و خود راه سلامت و عافیت را در پیش گیرم خدا چنان روزی را نیاورد » نام دیگر شهدای بزرگوار عاشورا با جمله های ذیل که نمودار عظمت و اخلاص و شهامت بی نظیر آنها است ثبت تاریخ کرد.
عمروبن قرظه انصاری درحال جان دادن گفت« ای پسر پیغمبر آیا وفا کردم و وظیفه خویش را انجام دادم »؟
حبیب بن مظهر اسدی بر سر بالین مسلم بن عوسجه اسدی گفت« مسلم خوشا به حالت که پیش از ما به بهشت می روی ».
مسلم بن عوسجه روی خاک می گفت« حبیب من که رفتم، اما تو دست از یاری امام برمدار ».
ابوثمامه صاعدی نزدیک ظهر به امام گفت: « ای حسین بن علی چه خوب بود که ما نماز ظهر را با تو می خواندیم آن گاه به شهادت می رسیدیم. »
اگر خطبه ها و سخنرانی هایی که در شام ایراد شد نبود و اگر مهلت سخن گفتن در مجلس ابن زیاد و یزید به دست خواهر و فرزند امام حسین نمی آمد بسیار مشکل بود که جریان شهادت امام و یاران وی به صورت کنونی در صفحه تاریخ ثبت شود و دست تحریف و خیانت قیافه روز عاشورا را برخلاف آنچه بوده است منعکس نسازد، و حتی جمله ای را که غلام سیاهی به امام گفته است که« مرا از شهادت محروم نکن و بگذار با این روی سیاه رو سفید باشم » از یاد نبرد، راستی کمتر فصلی از تاریخ می توان یافت که تا این حد بدون تحریف و بیش و کم و به اتفاق مورخان در بیشتر جزئیات به ثبت رسیده باشد.
حادثه کربلا بی شبیه ترین فصول تاریخ
به تحقیق می توان گفت که تاریخ عاشورای اباعبدالله(علیه السلام) یکی از روشن ترین و بی شبیه ترین فصول تاریخ است، و هیچ دستی نتوانسته است این واقعه تاریخی را برخلاف آنچه بوده تحریف کند و بنویسد، مانند شیخ مفید و طبری و ابوالفرج اصفهانی جزئیات این فاجعه را چنان که بوده به اتفاق کلمه نوشته اند و چنان که گفتیم جهتش آن است که دشمن بسیار اشتباه کرد و ندانسته اصرار ورزید که جریان این حادثه به وسیله اسیران اهل بیت که خود شاهد جریان روز عاشورا بوده اند و بیشتر از هر کسی می توانند آن را تشریح و توصیف کنند در مرکز حجاز یعنی مدینه گفته شود و روزی علی بن الحسین (علیه السلام) در بازار کوفه، و روزی دیگر در مسجد جامع دمشق، و مدتی بعد در کنار مدینه با مردم سخن بگوید، وآنان را چنان در جریان قضیه قرار دهد که گویی خود در سرزمین نینوی و روز عاشورا بوده اند.
یزید و اشتباه بزرگ تاریخی
البته روزی که یزید از این پیشامدها پشیمان شد و درست دریافت که آوردن زنان و کودکان اسیر به کوفه و شام چه اشتباهی بود و چه بهتر همان که کار او و اهل بیت با همان شهادت به انجام می رسید و حساب دیگری باز نمی شد و مجال سخن گفتن در بازارها و انجمن های عمومی به دست آنان نمی افتاد، اما بسیار دیر شده بود و دیگر امکان پذیر نبود که سخن ها به سینه ها باز گردد و منظره هایی که مردم دیده اند و خطبه هایی که شنیده اند نادیده و ناشنیده گرفته شود و اشخاصی را که با صدای بلند در سر بازارها فریاد کرده اند، فرزندان پیغمبر هم که آیه تطهیر درباره شان نازل شده است دیگر بار نامسلمان بدانند و فتنه انگیزی آنها را باور کنند و کشتن آنها را جایز شمارند، اهل بیت عصمت و طهارت برخلاف غالب مردم که اگر به مصیبتی گرفتار شوند در کتمان آن اصرار می ورزند و آن را از مردم نهفته می دارند اصرار داشتند که تا ممکن است مردم را از آنچه بر سر ایشان آمده آگاه سازند بدین جهت بود که در هر فرصتی جزئیات جریان عاشورا را برای مردم بیان می کردند، و حتی برای امام حسین (علیه السلام) که بالاترین فضیلت های اسلامی و بشری را دارا بود غالباً همان فضیلت شهادت عنوان می شد.
سخنرانی امام سجاد در کوفه
امام چهارم با مردم کوفه سخن گفت و در مقابل آنان خطبه خواند و پس از آن که با اشاره ای مردم را خاموش کرد و آرام ساخت. فرمود:
« ای مردم هرکس مرا می شناسد که شناخته است و هرکس مرا نمی شناسد اکنون نام و نشان خود را برای وی می گویم، منم پسر آن کسی که با وی بی حرمتی کردند و آنچه داشت ربودند و مال او را به غارت بردند و زنان و فرزندان او را اسیر کردند ».
راستی اگر امام چهارم در این فرصت کوتاه سخن از چپاول و غارتگری و هرزگی های مردم عراق به میان نمی آورد و یکی دو روز بعد از جریان حادثه که هنوز دستگاه خلافت گرم بود و نمی فهمید که چه خاکی بر سر خویش کرده و با دست خود چه گوری برای خود کنده است، جزئیات واقعه و بی حرمتی های دشمن را بر سر بازار علنی نمی ساخت، بعید نبود که قضایا را در تاریخ اسلام طوری دیگر جلوه می دادند و حتی می گفتند و می نوشتند که بردن اهل بیت به کوفه و شام از نظر تجلیل و تکریم و تسلیت بوده و به هیچ وجه عنوان اسیری و دستگیری و جبر و زوری در کار نبوده است.
تاریخ صحیح عاشورا
اما امام چهارم (علیه السلام) درهمان سطر اول خطبه خود، تاریخ صحیح عاشورا را گفت و در سینه های مردم نوشت و همان گفته ها و شنیده ها و نوشته ها در قرن سوم در تاریخ های عمده اسلامی نوشته شد و کار از آن گذشت که حتی خلفای آینده بنی امیه که تمام قدرت و نیروی دستگاه خلافت را به دست داشتند بتوانند یک سطر آن را جا به جا کنند، و لااقل مسئله غارت کردن خیمه ها یا حتی بردن لباسهای تن امام را از صفحه تاریخ بردارند، و این رسوایی های شرم انگیز را از یاد مسلمانان ببرند، اهل بیت اسیر امام بودند که این قدرت را از دست بنی امیه گرفتند و کاری کردند که نه تنها راه تحریف قضایا به روی دشمن بسته شد، بلکه جزئیات ناجوانمردی های کشندگان امام ثبت تاریخ شد، و حتی نام هر کس که هرزگی و ناجوانمردی کرده بود در صفحه تاریخ نوشته شد.
غارت خیمه ها
شیخ مفید و طبری نوشته اند که هر چه لباس بر تن امام مانده بود، همه را پس از شهادت به غارت بردند، پیراهن امام را اسحاق بن حیوه از تن وی در آورد، زیر جامه امام را بحربن کعب تمیمی برد، عمامه امام را أخنس بن مرثد برد، شمشیر امام را مردی از بنی دارُم گرفت، و برد قطیفه امام را قیس بن اشعث بن قیس کندی برد، و بعدها در کوفه او را قیس قطیفه می گفتند، کفش امام را مردی از قبیله أود که نام او أسود بود از پای امام درآورد. سپس به خیمه ها ریختند و هرچه اثاث و جامه و شتر بود همه را بردند و حتی هرزگی را به آنجا رساندند که چادر از سر زنان می کشیدند، این جزئیات تاریخ را چه کسی نوشت؟ و چه کسی ثبت کرد؟ همان خطبه ها و همان سخنرانی های اهل بیت بود که چهره تاریخ عاشورا را تا این حدّ صریح و بی پرده به روی صفحات تاریخ آورد.
بدن امام (علیه السلام) لگدکوب کینه ها
تاریخ نه تنها نام ابن زیاد را ضبط کرد که به ابن سعد دستور داد تا بدن امام را لگدکوب اسب ها کنند، بلکه جریان آن را با تمام جزئیات چنان که بوده منعکس نموده، و شیخ مفید و طبری و دیگران نوشته اند که ابن سعد هنگامی به خیمه ها رسید که می خواستند امام چهارم را بکشند و دستور داد که کسی متعرض این بیمار نشود و دیگر کسی در خیمه ها مزاحم این زنان داغ دیده نباشد، و چون جریان غارت خیمه ها را به وی گفتند دستور داد که هر کس هر چه از اینان برده است باید به ایشان پس بدهد، اما احدی از ایشان چیزی پس نداد، پس ابن سعد برای اجرای فرمان ابن زیاد و لگدکوب ساختن بدن مطهر امام (علیه السلام) داوطلب خواست و شاید هم احتیاط می کرد که اشخاصی را معین کند و دستور دهد مبادا زیر بار این ننگ و رسوایی نروند اما چه احتیاط بی جایی و چه احتمال بی موردی!!
پایمال بدنهای شهیدان
به گفته مورخان بزرگ ده نفر داوطلب شدند و با کمال عشق و علاقه بر اسب ها نشستند و آنچه را می خواست انجام دادند، و عجیب این است که نام این فرومایگان هم در تاریخ ثبت شده است و مورخان اسلامی همه آنها را با نام و نشان معرفی کرده اند، طبری و مفید فقط دو نفرشان را نام برده اند، و می گویند از این ده نفر اسحاق بن حیوه حضرمی پیراهن امام را به غارت برد، و أخنس بن مرثد حضرمی عمامه از سر امام ربود، اگر امام چهارم به عذر بیماری و خستگی راه اسیری و افسردگی روحی از آنچه در صحنه ی عاشورا دیده است لب برمی بست و سخنان بازار کوفه را نگفته بود، و ام کلثوم و زینب دختران امیرالمؤمنین (علیه السلام) و فاطمه دختر امام (علیه السلام) هم در بازار کوفه سخن نمی گفتند و فرصت تحریف تاریخ را از دست دشمن نمی گرفتند، کجا بنی امیه اجازه می دادند که این رسوایی ها و این بدبختی ها و این ناجوانمردی ها در تاریخ اسلام نوشته شود، و بنی هاشم برای همیشه حریف خود را از میدان دین داری و انسانیت و مکارم اخلاق و طرفداری از مردم مسلمان برانند.
آن روزی که این سخنرانی ها ایراد می شد و این خطبه ها به گوش مردم می رسید جز خود آن گویندگان که نیک می دانستند چه می گویند و چه می کنند و در ارزیابی سخنان خود هیچ گونه اشتباهی نمی کردند، بقیه مردم نمی توانستند دریابند که این خطابه های
اهل بیت گاهی در بازار و دم دروازه ها، گاهی در مجلس عمومی و گاهی در مسجد و با مسلمانان نمازگزار تاریخ عاشورا را چگونه خواهد ساخت و در آینده نزدیک فهم و تشخیص مردم را تا چه حد عوض خواهد کرد و بیشتر مردم بیش از این نمی فهمیدند که مردمی پدر کشته و داغدار از فشار مصیبت سخنی می گویند و ناله ای می کنند و اشکی می ریزند، و شاید احتمال نمی دادند که این گفتارها دنباله همان نقشه خدایی است که سهمی است که اینان در جریان این نهضت عظیم و عمیق به عهده دارند، و کار امام بدون این شرح و تفسیری که به وسیله این گویندگان گفته می شود به کمال خویش نمی رسد، و راستی خطر آن است که فردا این قیام خدایی را که پاک ترین مردان اسلام رهبری آن را به عهده داشته اند جنبشی مادی و نهضتی آلوده به اغراض دنیوی نشان دهند و برای همیشه حقیقت امر بر مسلمانان و نسل های آینده شان پوشیده بماند، و جز چند صفحه تاریخ (سفارشی تحریف شده) در اختیار آنها نباشد.
همین حساب ها بود که علی بن الحسین(علیه السلام) را از بیماری و سوگواری که داشت و زینب کبری و خواهر و برادرزاده اش را از اسیری و داغداری فراموش داد، و به جای آن که قیافه مردمانی بیچاره و داغدار و دست به دامن دشمن به خود بگیرند با قیافه هایی که نمودار تصمیم و اراده و پیروزی و موفقیت و تعقیب مبارزه بود به تبلیغ پرداخت و از هر فرصتی هرچه کوتاه استفاده کردند تا آن جا که اگر کسی از روی ناشناسی و گمراهی به آنان فحش و ناسزا هم می گفت باز آن را فرصتی مغتنم می شمردند و به همین بهانه با وی سخن می گفتند و مرد ناسزاگو را چنان منقلب می کردند که همان جا توبه می کرد و با اهل بیت هم صدا می شد و از آنچه گفته بود توبه می کرد.
هوشیاری اهل بیت اسیر
هوشیاری اهل بیت کاری کرد که فحش ها و ناسزاگویی ها هم در جریان منافع ایشان قرار گرفت، و غنیمت شمردند که اگر چه به عنوان بدگویی هم شده کسی با آنها سخن بگوید و یا در مقام شماتت آنها برآید تا بتوانند حرف خود را بگویند و پرده های اشتباه مردم را بالا زنند.
امام چهارم در مقابل مردم کوفه پس از آنکه سطری از هرزگی های دشمن را ثبت تاریخ کرد چنین فرمود:
« منم پسر همان کسی که او را در کنار رودخانه فرات سربریدند بدون آن که او خونی ریخته باشد یا حقی به گردن او باشد » یعنی او را بی گناه کشتند « منم پسر آن که او را به قتل صبر کشتند و پس از آن که دیگر نیروی جنگ و مقاومت نداشت و ناتوان افتاده بود بر سر او ریختند و او را به شهادت رساندند و همین افتخار ما را بس است ».
امام چهارم با این جمله مردم را ناچار ساخت که در جریان شهادت امام بیشتر بررسی کنند چه تنها کشته شدن را نمی توان افتخاری به حساب آورد، آن هم افتخاری که دیگر با داشتن آن نیازی به افتخار دیگری نباشد، امام علی ابن الحسین (علیه السلام) می گوید ما را همین افتخار بس که خون ما را ریختند و مال ما را بردند و نسبت به ما هرزگی و بی احترامی کردند و زنان و فرزندان ما را اسیر کردند، امام می خواهد مردم را متوجه کند که این قیام برای چه بود، و رهبر این قیام چه می خواست، و چه کرد. اگر حساب این بود که او هم می خواست خلیفه شود و چون خلافت را دیگری برده بود ناراحت بود و جان بر سر آرزوی خلافت نهاد و مال و جانش در این راه به باد رفت. چنین کشته شدنی نه تنها مایه افتخار نیست، بلکه موجب شرمندگی است و کجا می شود که امام چهارم به آن افتخار کند و بگوید که همین افتخار ما را بس است؟!!
شهادت و افتخار
این جمله سبب شگفتی مردم شد که چگونه این پیش آمدها موجب چنین افتخاری است مگر کم مردم کشته می شوند؟ و مگر در مبارزه های سیاسی کم جان ها به باد می رود؟ و مگر در فتنه ها و آشوب های اجتماعی کم مال و زندگی و اثاث مردم به غارت می رود؟ این چه افتخاری است که مال انسان را ببرند، و خانه انسان را آتش بزنند، و عزیزان انسان را بکشند.
اینها مصیبت است، نه مایه افتخار، و از طرفی دیگر این جمله مردم را به تحقیق و کنجکاوی و بررسی بیشتر وادار کرد، تا جای این قیام و ارزش آن را در تاریخ اسلام پیدا کنند و راستی بنگرند که اینان چه می گفتند؟ و حرف حسابشان چه بود؟ و چرا مانند باقی مردم و دیگر مسلمانان آرام و خاموش ننشستند؟ و چرا هیچ یک از پیشنهادهای دستگاه خلافت را نپذیرفتند، چه عیبی داشت که امام حسین با یزید بیعت می کرد و با کمال احترام در میان مسلمانان زندگی می کرد؟ و آن همه عزیزان خود را که از دست داد برای خود نگه می داشت؟ و جان بر سر این مخالفت و مبارزه نمی گذاشت؟
امام چهارم اندیشه های خفته را بیدار ساخت
امام چهارم با این جمله هایی که گفت گوش های مردم را برای شنیدن آماده ساخت، و اندیشه ها را برانگیخت و مردم خفته ای را بیدار کرد. بیشتر مردم شاید می گفتند خوب شد که این دسته را کشتند و زندگی مردم به وضع عادی خود باز آمد و راه های عراق که چندی بسته بود باز شد، و رفت و آمد که چندی به سختی انجام می گرفت به حال عادی برگشت، اما در میان افکار این مردم امام چهارم یک باره فریاد می کند که ما را کشتند و هر چه داشتیم به غارت بردند و ما را همین افتخار بس. این تعبیر مردم را تکان می دهد و انگیزه ای برای تحقیق و کاوش بیشتری در ایشان پدید می آورد.
امام چهارم سپس فرمود:
« ای مردم شما را به خدا قسم آیا می دانید که روزی به پدرم نامه ها نوشتید و او را فریب دادید، و عهد و پیمان خود را با او محکم ساختید و سپس خود به جنگ وی برخاستید. هلاکت باد شما را از این توشه ای که برای خود پیش فرستادید، و رسوایی باد شما را از این تدبیر ناپسندی که بر آن استوار گشتید. فردای قیامت که شما را با رسول خدا روبرو کنند چگونه با او روبرو خواهید شد؟! و با چه دیده ای به او خواهید نگریست؟! آنگاه که شما را مخاطب سازد و بگوید شما که فرزندان مرا کشته اید و نسبت به من بی احترامی کرده اید از امت من نیستید. »
همین چند جمله امام فکر مردم کوفه را دگرگون ساخت و چهره خندان مردم که بیشتر به منظور تماشای اسیران بیرون آمده بودند گرفته شد، عقده گلوها را گرفت، اشک در چشم ها حلقه زد، هرچه مردم می خواستند خود را ضبط کنند امکان پذیر نبود، بالاخره ناله مردم از گوشه و کنار جمعیت بلند شد جمله های توبیخ آمیز به یکدیگر می گفتند، یکی می گفت چه کار بدی کردید و خود را هلاک ساختید، دیگری گفت چه می شود کرد و فعلاً چه کاری از دست ما ساخته است.
موج اشک و آه مردم
بار دیگر امام (علیه السلام) در میان موجی از اشک و آه مردم فرمود:
« خدای رحمت کند مردمی را که نصیحت مرا قبول کنند و سفارش مرا درباره خدا و رسول خدا و اهل بیت پیغمبر به کار بندند، زیرا، بر ما است که از رسول خدا پیروی کنیم ».
با همین خطبه کوتاه چنان انقلابی در مردم پدید آمد که فریادها بلند شد، ای فرزند رسول خدا ما همگی سخنت را می شنویم، و فرمان تو را می بریم، وعهد و پیمان تو را به کار می بندیم و از تو روی بر نمی تابیم، و به دیگری روی نمی آوریم، هرچه خواهی بفرما که برای انجام آن آماده ایم، با هر که می جنگی خواهیم جنگید، و با هر که سازگاری سازگاریم، و حتی برای دستگیری یزید دست به کار می شویم و از مردمی که بر تو ستم روا می دارند بیزاریم، از این گفته های مردم کوفه که ابن طاووس نقل می کند چنان بر می آید که هنوز مقصود امام را نفهمیده اند و شاید تصور می کنند که او هم سر جنگ دارد و پی قشون و سپاه می گردد، اینان هنوز نمی دانستند که از نظر قیام و نهضت و شهادت، کار به انجام رسیده است و دیگر نیازی به جنگ و خونریزی و شمشیر کشیدن نیست، آنچه مانده و باید به انجام رسد همین سخنرانی ها و خطبه ها و گفتارها که تنها وسیله منعکس کردن جریان عاشورا است.
در تاریخ اسلام و در افکار مسلمین علاوه بر این پیمان و عهدی که با امام چهارم می بستند و این اطمینانی که به او می دادند بیشتر از پیمانی که با پدرش امام حسین بسته بودند و اطمینانی که به او داده بودند ارزش نداشت و به هیچ وجه قابل اعتماد و اطمینان نبود و از قبیل همان بیعتی بود که با مسلم بن عقیل بسته بودند، و همان نامه هایی که به امام (علیه السلام) نوشته بودند.
از این رو امام چهارم فرمود:
« هیهات هیهات أیها الغدرة المکرة حیل بینکم و بین شهوات أنفسکم أتریدون آن تأتوا کما أتیتم الی أبی من قبل کلّا و ربّ الراقصات فانّ الجرح لما یندمل، قتل أبی صلوات الله علیه بالامس و أهل بیته معه، و لم ینس ثکل رسول الله و ثکل أبی و بنی أبی و وجده بین لهاتی و مرارته بین حناجری و حلقی، و غصصه تجری فی فراش صدری، و مسألتی أن تکونوا لالنا و لا علینا »
ولاغرو أن قتل الحسین فشیخه *** قد کان خیراً من حسین و اکرما
فلا تفرحوا یا اهل کوفه بالذی *** اصیب حسین کان ذلک أعظما
قتیل بشط النهر روحی فداؤه *** جزاء الذی ارداه نار جهنم
ثم قال: « رضینا منکم رأساً فلایوم لنا و لایوم علینا. »
کوفیان هرگز کامروا نباشید
هرگز هرگز ای بی وفایان و پیمان شکنان، هرگز کامروا نباشید. آیا می خواهید که با من همان رفتار کنید که با پدران من کرده اید، نه به خدا قسم هنزو زخم دل بهبود نیافته، دیروز پدرم و جوانانش به شهادت رسیدند، هنوز داغ رسول خدا و داغ پدر و برادرانم را فراموش نکرده ام، و اندوه آن راه نفس برمن گرفته است، و تلخی آن در کام من جای دارد، و غصه های گلوگیر آن به حلق و سینه من فشار می دهد، از شما همان خواهم که نه با ما باشید و نه برما. کشته شدن حسین بن علی هم عجیب نیست مگر پدرش علی را که بهتر بود نکشته اند، ای مردم کوفه شما بودید که علی را کشتید، جانم فدای پدری باد که در کنار فرات به شهادت رسید، و کیفر کشندگان او دوزخ است: سپس فرمود ما از شما سر به سر راضی هستیم که نه روزی دوست ما باشید و نه روزی دشمن ما.
امام چهارم دیگر سخن نگفت و فرصتی برای سخن گفتن به دست نیاورد تا روزی که اهل بیت را به مجلس رسمی و عمومی ابن زیاد آوردند، آنجا هم فرصتی کوتاه به دست امام آمد و آن را از دست نداد و با چند جمله ای هر چند کوتاه در مجلس اثر گذاشت.
امام سجاد در مجلس عمومی ابن زیاد
امام چهارم را بر ابن زیاد عرضه داشتند یعنی بر وی عبور دادند و نزد او بپا داشتند از امام پرسید تو کیستی؟ گفت علی بن الحسین، گفت مگر خدا علی ابن الحسین را نکشت؟ امام فرمود برادری داشتم که نام او هم علی بود و مردم او را کشتند، یعنی گناه را به خدا نسبت مده و بی ربط مگو، کشنده علی بن الحسین در کربلا مردم بوده اند نه خدا، ابن زیاد گفت این گونه نیست خدا او را کشت، امام در پاسخ وی قرآن تلاوت کرد« الله یتوفی الانفس حین موتها » یعنی جانها را در هنگام مرگ خدا می گیرد، اما کشنده او خدا نیست، ابن زیاد از این که جوانی اسیر و بیمار چند بار سخن او را برگرداند به خشم آمد و گفت تو هنوز رمق داری که در جواب من ایستادگی کنی؟ او را ببرید و گردنش را بزنید، در آنجا اگر چه زینب کبری بسی پریشان و نگران شد اما امام چهارم تنها پاسخی که به ابن زیاد داد این بود که گفت: اگر مرا کشتی این زنان را با که خواهی فرستاد و سپس فرمود پس از کشتن من مردی پرهیزکار و مسلمان همراه این زنان بفرست که ایشان به دستور اسلام رفتار کند.
امام چهارم حتی یک جمله از این قبیل نگفت که خواهش می کنم، مرا نکش یا لطفاً از کشتن من صرف نظر فرما بلکه فرمود هرگاه من کشته شوم مردی بی تقوی و نامسلمان همراه این زنان مفرست(1).
پیروزی با کیست؟
در شام هم چند فرصتی به دست امام آمد و از هر کدام در حدود امکان استفاده کرد در بازار دمشق که علی بن الحسین اسیر و گرفتار بود ابراهیم بن طلحة بن عبیدالله تیمی جلو آمد و به شماتت امام سجاد را گفت ای علی بن الحسین در این مبارزه پیروزی با که بود؟ یعنی چه خوب شکست خوردید و چه دشمنان شما خوب پیروز شدند، امام در پاسخ وی فرمود: اکنون که وقت نماز می رسد أذان بگو و اقامه بگو تا بدانی و خوب بفهمی که پیروز کیست و مبارزه به نفع کدام طرف بوده است، یعنی تو خود که از طایفه تیم قریش هستی و شاید به عللی از شکست بنی هاشم خوشنود می شوی و لذت می بری تا مسلمان هستی به حکم اسلام باید هم در اذان و هم در اقامه بگویی أشهد أن محمداً رسول الله و فرزندان و وارثان این محمد که بدون نام بردن و درود فرستادن بر او نماز هیچ مسلمانی پذیرفته نیست، مائیم نه دیگران و تا روزی که اسلام برقرار است عزت افتخار ما آل محمد پایدار و برقرار خواهد بود، این جمله کوتاه عجیب را هم امام چهارم در پاسخ یک نفر دیگر فرمود، و شاید هم آرام و بی صدا بیان داشت، اما همین جمله های آرام و بی صدا در تاریخ صدا می کند و عکس العمل نشان می دهد و گاه یک جمله است که کتاب ها و سخنرانی ها و مقاله های بسیار مهم به وجود می آورد و هر چند در آن موقع نه ابراهیم نه طلحه و نه دیگران نمی توانستند سر از این حساب ها در آورند و از کمیّت این جمله کوتاه گذشته به کیفیّت آن توجه کنند. اما خود امام چهارم می دانست که اگر برای گفتن همین یک جمله به شام آمده بود و در این سفر جز این سخن کوتاه را نمی گفت، برای تأمین مقصودی که در نظر است همین جمله کافی است و آنان که امروز نمی توانند به این حساب ها برسند در آینده بسیار نزدیک بر نقشه حسین بن علی (علیه السلام) و یاران و اهل بیت او آفرین خواهند گفت.
امام سجاد در میان مردم شام
فرصت دیگری در بازار شام به دست امام چهارم آمد و آن هنگامی بود که اهل بیت را بر در مسجد دمشق همان جا که معمولاً اسیرها را نگاه می داشتند به پا داشته بودند و مراسمی هم در میان ایشان بود، پس یکی از پیرمردان شام رسید و گفت « الحمدلله قتلکم و اهلککم و قطع قرون فتنة » شکر خدا را که شما را کشت و از میان برد و شما مردم فتنه انگیز را نابود ساخت. آنگاه در دشنام دادن و ناسزا گفتن به اهل بیت کوتاهی نکرد، امام چهارم صبر کرد تا هر چه می خواست گفت و گفتار وی به پایان رسید، آنگاه امام روی سخن با او داشت و پاسخ داد نه بد فرمود؟نه ناسزا گفت؟ نه از وی گله کرد که چرا فحش می دهی؟نه.
امام سجاد (علیه السلام) در این موقع هم بیمار بود و هم مسافر بود، و رنج راه از کوفه تا دمشق را دیده بود هم داغدیده و مصیبت زده بود، علاوه بر شهری وارد شده بود که در آن تاریخ، کانون دشمن و دشمنان آل عصمت بود. این مرد شامی هم دشنام ها داد، ناسزاها گفت، اظهار خوشحالی کرد و خدا را برآنچه پیش آمده بود شکر و سپاس گفت، چه کس می تواند با این همه موجبات ناراحتی و عصبانیت عصبانی نشود و سخنی تند و ناروا در مقابل آن همه نارواهایی که شنیده نگوید. هر که باشد نمی تواند خود را ضبط کند، اما امام سجاد (علیه السلام) مانند یک معلم مهربان دلسوز و مانند کسی که از این مرد شامی جز مهربانی و احترام و ادب چیزی ندیده است با کمال خوشرویی و نرم خویی از وی پرسید که قرآن بلد نیستی؟گفت چرا فرمود این آیه را نخوانده ای « قل لا اسألکم علیه أجرا الاالمودة فی القربی؟ »(2).
گفت چرا. فرمود: خویشان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به خدا قسم ما هستیم، امام چهارم (علیه السلام) با همین یک سؤال دل آن پیرمرد را از جا کند و در ضمیر او غوغایی به پا کرد، سپس سؤال کرد، این آیه را نخوانده ای در قرآن « و آت ذاالقربی حقّه »؟گفت: چرا، فرمود از این آیه هم مراد خود ما هستیم، باز پرسید این آیه را نخوانده ای؟
« انما یرید الله لیذهب الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً؟ »(3).
گفت: چرا. فرمود: مائیم آن اهل بیتی که خدا شهادت به طهارت و عصمت ایشان داده است. مرد شامی دست به دعا برداشت و سه مرتبه گفت خدایا توبه کردم و از کرده خویش پشیمانم خدایا من از دشمنان آل محمد و از کشندگان اهل بیت رسول خدا بیزارم، چگونه بود که من قرآن می خواندم و به این آیه ها توجه نداشتم.
امام سجاد و مجلس یزید
فرصت دیگری که به دست امام سجاد(علیه السلام) افتاد در مجلس رسمی یزید بود هنگامی که برای اولین بار اسیران اهل بیت را بر وی وارد کردند، امام چهارم که از کوفه تا آنجا زیر زنجیر بود فرمود یزید تو را به خدا قسم چه گمان می بری اگر پیغمبر خدا ما را به این حال بنگرد؟این جمله بسیار مؤثر بود و قابل توجه، در اثر همین جمله یزید دستور داد که زنجیر را از امام سجاد(علیه السلام) برداشته و در اثر همین جمله هر که آنجا بود منقلب شد و گریه کرد، از این ها مهمتر تعبیر امام بود که یزید را به نام او خطاب کرد و برحسب آنچه معمول بود او را امیرالمؤمنین نگفت. آری این سند ارزنده را هم در تاریخ اسلام ثبت کردند که ما اهل بیت پیغمبر حتی زیر زنجیر و در موقع اسیری هم به یزید امیرالمؤمنین نمی گوییم و او را به جانشینی رسول خدا و خلافت پیغمبر نمی شناسیم، این شما و این تاریخ اسلام از اسیران اهل بیت یک نفر نبود که یزید را جز به نام او بخواند.
بهترین فرصت در شام
بهترین فرصتی که در شام به دست امام چهارم آمد روزی بود که خطیب رسمی بر منبر رفته برای مردم در بدی علی بن ابیطالب و فرزندان او علیهم السلام و خوبی معاویه و فرزندان او داد سخن می داد که امام چهارم به یزید گفت به من هم اجازه می دهی روی این چوب ها بروم و سخنانی چند بگویم که هم خدا را خشنود سازد و هم برای شنوندگان موجب اجر و ثواب باشد.
در سخن کوتاه امام لطیفه هایی بسیار شیرین نهفته است و می توان گفت گفتنی های خود را امام (علیه السلام) در همین جمله کوتاه خلاصه کرد، چه اولاً تعبیر به منبر نکرد. گفت اجازه بده بر این چوبها بروم، یعنی نه هر چه را به شکل منبر بسازند و روی آن کسی صحبت کند می توان آن را منبر نامید. این چوب ها وسیله ای برای از میان بردن منبرها است، و این خطیب گوینده دین به دنیا فروخته ای است که راضی شده مخلوقی از او خشنود و خدا بر وی خشمناک باشد و جای او دوزخ است، سپس امام فرمود: می خواهم سخنانی بگویم که خدا را خشنود کند، یعنی آنچه بر زبان این خطیب می گذرد موجب خشم خداست یعنی با بدگویی به مردی مانند امیرالمؤمنین (علیه السلام) نمی توان خدا را خشنود ساخت.
می خواهم سخنانی بگویم که برای شنوندگان موجب اجر و ثواب باشد، یعنی شنیدن آنچه این خطیب می گوید جز گناه و بدبختی برای این مردم اثری ندارد و جز انحراف مردم ثمره ای بر آن بار نمی شود، مردم اصرار می کردند که یزید اجازه دهد و او با اصرار امتناع می ورزید و آخر گفت اینان مردمی هستند که در شیرخوارگی و کودکی دانش را به خوردشان داده اند و اگر او را فرصت سخن گفتن دهم مرا رسوا می کند، اصرار مردم کار خود را کرد و امام چهارم (علیه السلام) پا بر منبر گذاشت و چنان سخن گفت که دل ها از جا کنده شد و اشک ها فروریخت و شیون از میان مردم برخاست و ضمن خطابه خویش جای اهل بیت را در حوزه اسلامی مشخص نمود و چنین فرمود:
خداوند به ما فضیلت ها بخشیده
« ای مردم شش چیز را خدا به ما داده است و برتری ما بر دیگران بر هفت پایه استوار است: علم نزد ماست، حلم نزد ماست، جود و کرم نزد ماست، فصاحت و شجاعت نزد ماست، دوستی قلبی مؤمنین از آن ماست یعنی به زور و جبر نمی توان مردم را ارادتمند و دوست و طرفدار خویش ساخت. خدا چنان خواسته است که مردمان با ایمان ما را دوست بدارند و نمی شود با هیچ وسیله ای نمی توان مانع این کار شد و کاری کرد که مردم دیگران را دوست بدارند و ما را دشمن بدارند، برتری ما بر دیگران هم براین هفت پایه استوار است، پیغمبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از ماست، وصی او علی بن ابیطالب از ماست، حمزه سید الشهداء از ماست، جعفر طیّار از ماست، دو سبط این امت حسن و حسین از ما می باشند، مهدی این امت و امام زمان از ماست. »
یعنی اول باید یزید برود این افتخارات را اگر می شود از ما اهل بیت سلب کند و به نام خود ثبت نماید و آن گاه با ما درافتد و گرنه تا روزی که افتخارات اسلام به دست ما است چگونه می توان ما را گمنام یا بدنام ساخت، و حق ما را به دیگران داد، و دل های متوجه به ما را به دیگران متوجه ساخت.
سپس امام خود را معرفی کرد و کار به جایی رسید که ناچار شدند سخن امام را قطع کنند و دستور داد تا مؤذن اذان بگوید، امام هم ناچار سکوت کرد و باز از فرصتی که پیش آمد استفاده کرد، یعنی چون مؤذن گفت « أشهد انَّ محمّداً رسول الله » عمامه از سر برگرفت و گفت ای مؤذن تو را به حق همین محمد که خاموش باش سپس رو به یزید کرد و فرمود:
« آیا این پیامبر ارجمند بزرگوار جدّ تو است یا جدّ ما؟اگر بگویی جدّ تو است همه می دانند که دروغ می گویی و اگر می گویی که جدّ من است پس چرا پدرم را کشتی، و مال او را به غارت بردی، و زنانش را اسیر کردی؟سپس دست برد و گریبان چاک زد و سخن را تا آنجا ادامه داد که مردم را منقلب ساخت و با پریشانی متفرق شدند. »
پی نوشت ها :
1- در لهوف سید چنین است که بعد از آنکه عبیدالله دستور قتل علی بن الحسین (ع) را داد و زینب کبری (ع) را داد و زینب کبری (ع) شنید فرمود « یا ابن زیاد انک لم تبق منا أحداً فان کنت عزمت علی قتله فاقتلنی معه » ای پسر زیاد اگر می خواهی او را شهید کنی مرا قبل از او به قتل رسان امام (ع) فرمود عمه جان آرام باش من خود به او جواب می دهم آن گاه رو به ابن زیاد کرده فرمود : « أباالقتل تهددنی یا ابن زیاد أما علمت أن القتل لنا عادة و کرامتنا الشهادة » ای پسر زیاد مرا به قتل می ترسانی مگر نمی دانی که عادت و سیره ی ما کشته شدن است و شهادت برای ما کرامت می باشد (مصحح).
2- الشوری (42): 23.
3- الاحزاب (33): 33.
منبع مقاله :
آیتی، محمد ابراهیم؛ (1388) بررسی تاریخ عاشورا، [بی جا]: مؤسسه انتشاراتی امام عصر (عج)، چاپ پنجم